جدول جو
جدول جو

معنی زبان گزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان گزیدن
(فَ دَ)
زبان را با دندان گزیدن و این مانند لب گزیدن کنایت است از پشیمانی و تأسف برکاری و یا سخنی و معمولاً آنرا یا در مورد مذکور بکار میبرند و یا وقتی بخواهند کسی را که سخنی ناصواب و یا رفتاری برخلاف مصلحت و یا بر خلاف ادب از او سر میزند متوجه سازند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
سخن گفتن، حرف زدن، زبان درازی کردن
چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان گشادن
تصویر زبان گشادن
زبان باز کردن، لب به سخن گشودن، آغاز گفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ کَ دَ)
تند و تیز شدن. حزر، زبان گز شدن شیر. (منتهی الارب) :
همچو زنبور شد زبان گز و باز
در گوارش لعاب زنبور است.
(از تاج المأثر در وصف شراب)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لب به سخن باز کردن. سخن گفتن، آغاز گفتار کردن کودک. زبان باز کردن.
- زبان بر کسی گشادن، درباره او غیبگویی کردن. غیبت او را کردن:
جهاندار نپسندد این بد ز من
گشایند بر من زبان انجمن.
فردوسی.
رجوع به زبان شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
کران جستن. گوشه گرفتن. دوری گزیدن از خلق. (از فرهنگ فارسی معین) :
من کنم یاری طلب هرگز مدان
کز طلب کردن کران خواهم گزید.
خاقانی.
از صحبت خلق امان بجستی
از قربت شه کران بجستی.
خاقانی (تحفهالعراقین)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گَ / گِرْ یَ / یِ کَ دَ)
کنایه از عطا و بخشش است. منقول است که سائلی در ملازمت حضرت سرور کائنات سؤال کرد، فرمودند به یکی از اصحاب برو زبانش را ببر. خواست زبانش ببرد. در این اثناء امیر مردان علی بن ابیطالب (ع) رسیدند و از حقیقت حال استفسار فرمودند آن صحابه گفت که حکم است زبانش ببرند، فرمود به اوچیزی بدهند، چون حقیقت واقعه از سرور عالم تحقیق گردید آنچنان بود که مظهرالعجائب فرموده بودند. (انجمن آرا) (آنندراج). عطا و بخشش کردن. (فرهنگ رشیدی). بخشش کردن و عطیه دادن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از خاموش کردن مدعی است بحجت و دلائل. (انجمن آرا) (آنندراج). ساکت کردن مدعی بحجت و دلیل. (فرهنگ رشیدی). خاموش کردن مدعی بدلیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به ارمغان آصفی ج 2 ص 3 و زبان بر شود.
- زبان شمع بریدن، کنایه از خاموش گردانیدن آن است و شعراء متقدم و متأخّر، زبان بمعنی سخن را کنایه از شعلۀ شمع بسیار آرند:
سخن بگوی که بیگانه پیش ماکس نیست
بغیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(قُ چِلْ لَ / لِ شُ دَ)
کنایت از ناتوانی از بیان فصیح در نتیجۀ دچار ترس شدن و یا مرعوب مقام یا زیبایی و یا نظایر آن شدن:
مگر گویا از آن آیینۀ رخسار شد صائب
که میلغزد زبان در حالت گفتار طوطی را.
صائب
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ)
خاصیت زبان گز. تیزی. تندی. حرافت. حمزه. حمازت. رجوع بزبان گز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ دَ)
کنایه از حرف زدن و سخن گفتن باشد. (فرهنگ رشیدی). کنایه از سخن گفتن باشد. (آنندراج) :
اگر خواهی سخن گویی سخن بشنو سخن بشنو
زبان آنکس تواند زد که اول گوش گردد او.
نخشبی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبان زدن
تصویر زبان زدن
با زبان چشیدن (طعامی را)، سخن گفتن حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار